کلامی از دیگران

حرفی از دل من و از دل شما و از دل همه.....

کلامی از دیگران

حرفی از دل من و از دل شما و از دل همه.....

نامه دختر چارلی چاپلین در جواب نامه پدرش

جمعه, ۱ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۵۷ ب.ظ

پاسخ نامه "جرالدین" به پدرش "چارلی چاپلین"

این پست یکم طولانیه... ولی مخصوصه دوست عزیزمه(دختر دی ماهی) که پاسخ نامه ی دختر چارلی رو به پدرش رو خواسته بود.

پدر، چارلی گرامی!

 نامه ات را خواندم و به شدت گریستم. از آن هنگام که نام تو را، نام نازنین پاپا را آموحتم مرا همواره با خنده آشنا کردی. اما دوری تو و تنهایی سنگین این شب های غربت، گریستن را نیز به من آموخته است. با این همه در این لحظه شادی من چندان است که فریاد خنده ام در این نیمه شب همسایگانم را بیدار کند و این شادی را تو و نامه ی تو به من بخشیده است. پدر! در این جا، در پاریس که تو افسونگرش خواندی، هرصبح چشمانم به تصویر تو، مامان، برادران و خواهرانم باز می شود و هر شب پیش از آن که خواب مرا به سوی خویش فرا خواند، در مقابل تصویرتان زانو می زنم و می گویم: شب بخیر خانواده ی من، خوابتان خوش و رویاهایتان شیرین باد! اکنون که فرسنگ ها راه مرا از تو جدا کرده است، خانواده ی خویش را، حتی به هنگام بیداری چون رویایی شیرین می بینم؛ گیسوان سپید تو را به یاد می آورم؛ قلب سپید تو و مادرم را و آن نگاه عاشقانه اش را که گویی جاودانه عطش عشق تو را با خود دارد. پاریس، گربه ی کوچولوی تو را گستاخ نکرده، اما کلمات شیرین نامه ات جرات و جسارتی به من می بخشد و مرا به اعتراف فرا می خواند. بگذار اعتراف کنم حتی از ده سالگی، پیش از آن که عشق را بشناسم ، سعادت را شناختم و حسادتی دخترانه نسبت به مادرم پیدا کردم. به راستی او خوشبخت ترین زن جهان است، زیرا شوهری چون تو دارد. خیال می کنی روزی مردی بتواند مرا چنان دوست بدارد که تو مادرم را دوست می داری؟ نه باور نمی کنم اما دعا می کنم که خداوند یک چارلی دیگر، یک چارلی جوان تر خلق کند و او را همسر من سازد. گربه کوچولوی تو آرزو داشت همیشه گربه کوچولوی تو باقی بماند اینک بزرگ شده و می تواند به سرور و صاحب خود قولی بدهد: پاپا جاندلقک پیر شادی آفرین! به تو قول می دهم که نام عزیز و گرامی تو را آلوده و ننگین نسازم. من دیگر آن جرالدین عصیانگر شیطان نیستم. اینک آن عصیان های کودکانه و آن نافرمانی های بچه گانه را با لذت اطاعت محض تو عوض می کنم. هر روز که می گذرد خود را در مقابل تو کوچک تر از روز پیش می بینم. تو فرشته نبودی! به یاد می آورم روزی که مرا از رقص منع کردی و من بر سرت فریاد کشیده؛ دیکتاتور زورگو خواندمت! اما جرالدین کوچولوی تو اینک از پاپای مهربان خود تمنا دارد که همه ی شیطنت های او را ببخشد و اگر می خواهد دخترش را خوشحال سازد هر روز با او خشن تر باشد و زورگوتر. پدر برای هر دختر روزی فرا می رسد که حسرت دعواها و داد و بیدادهای خشماگین پدر را می خورد؛ برای من نیز این زمان فرا رسیده است. اینک خیال می کنم که تلخ ترین کلمات هنگامی که با صدای تو و از دهان تو بیرون می جهد برای من زیباترین شعرهاست. چگونه برایت بگویم که چقدر دوستت دارم.این جا در صحنه ی تئاتر با شکوه و پر نور شانزه لیزه همه مرا به نام تو می شناسند؛ مردم پاریس از گدایان رود سن تا پرنس ها و پرنسس های کاخ نشین، همه تو را بهتر از من می شناسند؛ نام تو باری است بر شانه های من. آن هنگام که بر روی صحنه می رقصم همیشه با خود می گویم چگونه باید برقصم تا شایسته ی نام بزرگ چاپلین باشم. اینجا کسانی هستند که نام پادشاه یونان یا ملکه ی انگلیس را نمی دانند اما نام تو بر سر همه ی زبان هاست. و تو اینقدر بزرگ و عزیز بودی و من نمی دانستم.

اینک جرالدین تو مانند چلچله ای در بهار خوشحال و خوشبخت است. تو جوهر شادی وسرور را به من شناساندی و اینک این سخن تو را که همیشه بر زبان می راندی در می یابم:« هنرمند در این جهان پر اندوه تنها یک وظیفه دارد و آن این است: جنان کن که مردم به دیدار تو یک لحظه فقط یک لحظه اندوه خویش را فراموش کنند.» با من از عشق سخن گفتی پاپا! این کلمه در چاردیواری خانه ی ما معنای دیگری دارد. به یاد می آورم که حتی در قصه های کودکانه ای که برایم می گفتی هر روز صحبت از عشق بود. هنگامی که از عشق می گفتی چهره ات جدی تر و آهنگ صدایت قاطع تر می شد. هنوز هم هستند دخترانی که صمیمانه عاشق می شوند، اما کلمه ی عشق در اغلب موارد آسان تر از کلمه ی ساندویچ بر زبان ها می آید. خوب که می اندیشم می بینم تو در آن خانه ی زیبای ما، در کنار دریاچه ی ژنو قلعه ای برای خود ساخته ای و تلاش تو بر آن است که دست کم در آن چاردیواری از انسانیت، عشق،مهربانی، محبت و دوستی دفاع کنی. بیرون از قلعه ی خانه ی ما کلمات معنای دیگری پیدا کرده اند. اما سردار بزرگ! این را بدان که جرالدین، دختر تو،هر جای این جهان باشد سرباز فرمان بردار توست. پدر! اندیشه های کهنه ی تو را با آن چه که امروز نو خوانده می شود عوض نمی کنم. اگر روزی تماشاگران رقص من، تن برهنه ام را بیش از هنر عریانم بخواهند، با اولین هواپیما به قلعه ی کوچک تو به نزد خانواده ی خود بازمی گردم و همراه مادر به گل های باغچه آب می دهم.

پدر! اعتراف می کنم که راه هنر را بس آسان تر از آنچه هست می پنداشم؛ اما اینک می بینم آن سه سالی که شب و روزش با تمرین های دشوار و طاقت فرسای رقص گذشت قدم کوچکی بیش نبود. سرنوشت برای پیمودن راه های دور و دراز، مردمانی جسور چون تو را بر می گزیند؛ اما من هم تلاش خود را می کنم. همه ی ساعات صلح من به تمرین می گذرد؛ شب ها بر روی صحنه ی تئاتر، به اجرا می پردازم و چون پرده های تئاتر کشیده می شود زودتر از تماشاگران به اتاق کوچک خویش می روم؛ زود می خوابم؛ زود بیدار می شوم. زندگی من چنین است؛ زیرا سخن تو را به هنگام وداع فراموش نمی کنم که صورتم را بوسیدی و گفتی: « دخترم حالا که می خواهی هنر مند شوی این را بدان که در جاده ی هنر، دو گروه راه می یابند: اربابان و بردگان. اگر می خواهی برده ی کارگردان و مدیر تئاتر نشوی، سال های سال کاری بس دشوار و راهبانه در پیش داری. می خوای بدین راه بروی؟» گفتم آری! از جان و دل می خواهم... .

چک سفیدی را که برایم فرستاده بودی می پذیرم و اجازه ی تو دو هزار فرانک از حساب تو بر می دارم. دختر مستخدمه ی من به زودی عروس می شود، این پول زندگی بی روح او را سامان می بخشد. از جانب دخترک و خودم متشکرم. پاپا جان! برایم باز هم نامه بنویس، از مامان، برادر کوچولو و گربه ی پیرمان بنویس و از خودت چارلی نازنین من بنویس. هرگز فراموشت نمی کنم؛ تا زنده ام نامت را در هزار ترانه می سرایم؛ هزار بوسه برایت می فرستم . گربه ی کوچولوی تو اینک به سوی بستر خواب می رود و بی آن که از بیدرای همسایگان بهراسد فریاد می کشد:

زنده باد چارلی؛ برای همیشه زنده باد


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۰۱
محمد اهوازی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی